کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

بابایی که فقط داره می خوره

  صبح شنبه از خواب بیدار شدم و شروع کردم به لباس اتو زدن و بابایی داشت صبحانه می خورد، کیانا خانوم هم از خواب بیدار شد و گفت که بریم بیرون بچرخیم، گفتم به بابایی بگو ببر بیرون بچرخونت من می خوام برم اداره و دیرم می شه، وروجک مدام بابایی رو صدا می زد و می گفت بریم بیرون بچرخیم، بعد یک دفعه رو کرد به من و گفت مامان بریم بیرون گفمتم : عزیزم الان بابایی لباس می پوشه و باهم می رید بیرون، یک دفعه خیلی عصبانی شد و دستش رو خیلی بامزه حرکت داد و گفت: مامان بابایی فقط داره می خوره، این قدر بهش خندیدیم و گفتم عزیزم تو فقط رو از کجا یاد گرفتی، خود قندعسل هم حسابی می خندید و بعد با ذوق و شوق با بابایی جون رفتند بیرون بچرخند. ...
31 تير 1392

مامان عصمت که خوشش می یاد

  نبات مامان یک سری کارهای لوس انجام می داد می گم کیانا خانوم این لوس بازی ها رو در نیار اصلا خوشم نمی یاد، خیلی با اعتماد به نفس به من نگاه می کنه و می گه: مامان عصمت که خوشش می یاد! و اصلا انگار نه انگار که من دارم تربیتش می کنم.
31 تير 1392

دستمال

  دایی حسین شلوار خریده و رفته داده خیاطی که براش کوتاه کنه و وقتی اومده خونه پوشیده که ببینه اندازه اش خوبه یا نه، کیانا خانوم هم رفته یک دونه دستمال برداشته و داده به دایی حسین و گفته که دایی بیا این دستمال رو بگیر بذار توی جیبت و دایی کلی از این کار کیانا خوشش اومده و حسابی بغلش کرده و بوسش کرده. تو نفس من مامانی با این کار های قشنگت .
25 تير 1392

کبریت نداریم

  سیم برق اجاق گاز طوریه که نمی شه به سه راهی وصلش کرد و من مجبور شدم از کبریت برای روشن کردن گاز استفاده کنم و در حال حاضر از فندک گاز نمی شه استفاده کرد. چند روزی است که کبریت تموم شده و یادم می ره که کبریت بخرم و با ماکارونی از طریق آبگرمکن گاز رو روشن می کنم. کیانا خانوم رفته خونه مامانی و در اجاق گاز رو باز کرده و سه بسته کبریت برداشته، مامانی بهش گفته کیانا جونم چرا کبریت ها رو برداشتی، جواب داده: کبریت ندارم می خوام ببرم خونمون!! خیلی بلایی که به همه چی این قدر توجه داری قندعسلم . ...
25 تير 1392

کیانا تکِ تک

  همیشه وقتی زن عمو صفیه رو می بینم می گم کیانا تکِ تک، هیچکی نداره، بعد زن عمو می گه فقط فاطمه داره، وروجک نازم خیلی خوب به همه چی دقت می کنه و حالا یاد گرفته وقتی من می گم کیانا تک تک تو جواب من می گی هیچکی نداره، فقط مامان فاطمه داره، دورت بگردم نفسم که این قدر خوب به همه چی توجه می کنی.
15 تير 1392

این قدر دوست دارم یک دونه از این ماشینها بخرم

  کیانا خانوم شب همراه با مامانی رفته بود مغازه تا خرید کنند و بعد که اومدند توی کوچه و جلوی در خونه مامانی، یک دفعه وروجک برگشته گفته: این قدر دوست داریم یک دونه از این ماشینها بخرم. مامانی از تعجب نمی دونسته که چه کار کنه و این قندعسل از کجا این حرفها رو یاد گرفته و حسابی قربون صدقش می رفت و کیانا خانوم طبق معمول از این که حرفهای بزرگونه می زنه و بقیه قربون صدقش می رند کلی ذوق می کنه. فدات بشه مامانت عزیزم.
10 تير 1392

بذار بخوابه

  رفتیم خونه عمه زهرا و شب رو اونجا موندیم. صبح کیانا جونم بیدار شده و وقتی نگاش کردم خیلی قشنگ می گه سلام، صبح بخیر. می گم سلام صبح تو هم بخیر، پاشو برو عمه رو بیدار کنو بهش سلام صبح بخیر بگو یکم فکر می کنه و می گه ولش کن بذار بخوابه. من به تو چی بگم وروچک که این قدر قشنگ حرف می زنی عسلم.
9 تير 1392

خودم می شورم دست تو درد می گیره

  روز تولد امام زمان (عج) بود و ما رفتیم مولودی و وقتی برگشتیم و برای کیانا بستنی خریدم و خوردش و لباسش رو کثیف کرده بود. وروجک اومده به من می گه که مامان لباسم کثیف شده ، گفتم اشکال نداره درش بیار بشورمش دوباره جوابی بهم داد که می خواستم بخورمش، جواب داد: نه خودم می شورم تو دستت درد می گیره. خدایا شکرت از این که فرزند به این نازنینی به من دادی.
4 تير 1392

مبارک باشه ابروهاتو کوتاه کردی

  شب بود و کیانا خانوم حسابی خسته بود و گفت خوابم می یاد و من هم بردم توی جاش خوابوندمش، طبق معمول دوباره شیطونیش گل کرده و شروع کرد به شیرین زبونی. می گه: مامان می گم: جانم، می گه: مبارک باشه ابروهات رو کوتاه کردی، می گم مرسی عزیزم سلامت باشی، می گه تو از کجا فهمیدی می خنده و من رو می بوسه. دوست دارم بخورمت این قدر قشنگی نفسم.
4 تير 1392
1